×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

هرکه از عشق گریه کرده . شادی رو تجربه کرده

نجار بازنشسته

نجار پیری بود، می خواست بازنشسته شود. او به کارفرمایش گفت که می خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد.

کارفرما از اینکه دید کارگر خوبش می خواهد کار را ترک کند، ناراحت شد. او از نجار پیر خواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد، اما کاملا مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نامرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد.

وقتی کار به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت :" این خانه متعلق به توست. این هدیه ای است از طرف من برای تو".

نجار یکه خورد. مایه تاسف بود! اگر می دانست که خانه ای برای خودش می سازد، حتما کارش را به گونه ای دیگر انجام می داد...

پنجشنبه 11 فروردین 1390 - 8:15:34 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم